طرح واژه
یک شب از قافله ی چشم تَرش جا ماندم در بیابانِ غمـــش بی کس و تنهـــا ماندم عطـش عشق ، دگر باره به جانم افتاد تشنه ، نزدیکِ تنِ تشنه ی صحرا ماندم آسمان تیره ، زمین گرم ، هوا بغض آلود دور شد قایق و من خیره به دریا ماندم عمـــر دیروزم اگــر رفت نباشد گله ای داد از امـروز که در حسرت فردا ماندم دلم از دست دلش پیر و زمین گیر شده است ظــاهـــــرا تــازه و شـــــــادابم و بـُرنا مـاندم من که خود قافــله سـالار نگاهــش بودم یک شب از قافله ی چشم تَرش جا ماندم
نوشته شده در دوشنبه 92/5/28ساعت
8:55 عصر توسط طرحـــ ـــواژه نظر ( ) |
طرحواژه را در بلاگ دنبال کنید |