طرح واژه
باید کمی به گریه بیندازم سمانه رضایی
این چار پاره های عجیبم را
از ابر پاره پاره ببارانم
اندوه خواهران غریبم را
قابیل بی هویت این دنیا
نام و نشان گم شده اش ننگ است
خون و فریب و آتش و بدبختی
شعری بخوان رفیق دلم تنگ است
بی پشت و بی پناه و به گل مانده
از خون عشق خاک زمین ، تر بود
دین در هجوم خشم هیولاها
دنیا غلاف خالی خنجر بود
خوابیده اند مدعیان وقتی
حرف از به باد رفتن یک نسل است
قانون به نفع گله ی خوک اما
در خواب ها حقوق بشر اصل است
پاشید مغزم از هم و پوشاندم
با اختیار گم شده جبرم را
تیغی به جان حوصله ام افتاد
خون می چکید کاسه صبرم را
دشمن ربات بی سرو پایی بود
با ماشه ی کشیده و ما با مشت
در جنگ نا برابر یک جنگل
زخم گلوی زنجره ما را کشت
محلول در قضای زمین ماندیم
حلال آب های جهان اشک است
شورای امنیت قدحی آش و
منشور سازمان ملل کشک است
در ذهن بادهای جهان ابریست
ابری که گریه کرده در آغوشم
در سوزش عمیق جراحت ها
چشم از جهان غمزده می پوشم
تنها امید غمزدگان برگرد
زندانی است عشق! رهایش کن
سوزانده اند کودک پاکی را
فکری به حال آبله هایش کن
طرحواژه را در بلاگ دنبال کنید |