طرح واژه
این واژه های دست و پا شکسته رو چند شب پیش در حرم امام رضا دور هم جمع کردم تقدیم به حضرت ایشان شاعری گفت که شیدا شده ای ، می بینی؟ قطره ای بودی و دریا شده ای ، می بینی؟ عاشقی گفت که در راه جنون می رفتی و کنون لیلی لیلا شده ای ، می بینی؟ عابدی داد زد ای مست گنه کار بدان شرم نوشیدی و رسوا شده ای ، می بیبنی؟ اهل معنی که در او نور خدا می دیدم گفت حالاست که پیدا شده ای ، می بینی؟ * من از آن لحظه شدم نقطه پرگار جهان که تو در بزم دلم جا شده ای ، می بینی؟ به مناسبت دومین هفته حضورم در مشهد بر شانه های ضریحت تا می گذارم سرم را زهرا بشری موحد برای زدن این طرح اندکی بی قرار بودم! گفتم از زندگی بگویم و از سرگذشت نگفته وطنم بگذرم از حواشی دنیا نسل خود را معرفی بکنم من به نسل عبور منسوبم نسل پیتزا و بستنی قیفی شک به آزادراه دانشگاه نسل تحقیقهای تالیفی نسل تشویش گربه از آژیر اوج پرواز موش با موشک نسل هر بار لبگزیدن و اشک در جواب سؤال یک کودک: «این که آماده شو بیا لب مرز پدرت را بگیر، یعنی چه؟ بقچهای استخوان و زخم و درد آه مادر! اسیر یعنی چه؟» گفتم اشکی بریزمش اما پیش چشم شما نمیشد که! پدرم قدبلند بود آقا توی این بقچه جا نمیشد که! نسل مبهوت از عبور قطار نسل استادهای پروازی دل به دریا زدیم و دریا شد غرق «صیادهای شیرازی» مرگ شیطان کوچکی بود و رانده شد از دوکوهه و سردشت یک بهشت از فرشتهها که در آن عشق دنبال معنیاش میگشت حجم گلدان برای گل تنگست بوتهای یاس از آن بهار نماند لالهها هم به آسمان رفتند چیزی از کربلای چار نماند در محیطی پر از صنوبر و سرو سمت عشقی محاط در تقدیر زیر سایه، قدم زدیم و گذشت... زندگیمان چه زود! اما دیر ... مثل فانوس کوچکی در باد در شبی ناگزیر و قیر آلود دست ما باد را نگه میداشت روشنی از «چراغچی»ها بود خشم دریا سیاه بود ولی توی هر برکه عکس ماه افتاد آن قدر خوب شکل بد شد که آسمان هم به اشتباه افتاد سنگ آزادگی به سینه زدند عدهای بیسواد موذی که... هی گرسنه شدند و هیخوردند نان خود را به نرخ روزی که... قیمت نان سفرهشان خون بود قیمت خندههایشان فریاد میل گرد ستون خانهشان هر تفنگی که بر زمین افتاد مارهای شرور میدانند پای این گنج ما نگهبانیم شر ضحاکها که چیزی نیست تا دم مرگ «کاوه» میمانیم بعد عاشق کشی بقیه عشق با غم و زجرهای بیدرصد مرد و مردانه ماندهاند که ما نسل ایثار یادمان باشد... آخرین یادگارهای جنون پشت دیوار زندگی گیرند شب به شب با تشنج و سرفه روزها زنده زنده میمیرند خاطر نوبهار و باران جمع دشت آلاله را ملخ نزدهست کل تاریخ این دیار صبور واژه در واژه زخم مستندست پشت سبز و سپید بیشهمان دشمن بچه گرگ هم داریم نیست بالاتر از سیاهی رنگ یک خدای بزرگ هم داریم سمانه رضایی ایام انتخابات بعضی از کاندیداها برای این که هم رای دوستان و آشنایان را داشته باشند و هم رای جناح رقیب، یکی به نعل می زنند و یکی به میخ یعنی موضع خودشون رو مشخص نمی کنند نه سفید سفیدند...نه سیاه سیاه این میشه که مثلا کسی که یکروز قهرمان ملی ما بود در ایام مناظره به خاطر مقاومت بیش از حد! سرزنش و محاکمه میشه آقای کاندیدا لطفا اگر خود را دلسوز انقلاب می دانید و داعیه انقلابی بودن دارید شفاف باشید انقلابی صریح است...حرفش را صادقانه می گوید* . . . * رجوع شود به بیانات حضرت امام خامنه ای بتاریخ 91/11/19
*
*
انگار می گیری از من غوغای دور و برم را
حرفی ندارم به جز اشک، نه حاجتی نه دعایی
دست شما می سپارم این چشم های ترم را
عطر هوای رواقت، آهنگ هر چلچراغت
نگذاشت باقی بماند بغضی که می آورم را
حتی اگر دانه ای هم گندم برایم نریزی
جایی ندارم بریزم جز صحن هایت پرم را
هر بار مشهد می آیم، انگار بار نخست است
هی ذوق دارم ببینم گلدسته های حرم را
طرحواژه را در بلاگ دنبال کنید |