طرح واژه
ارغوان شاخه همخون جدا مانده من من درین گوشه که از دنیا بیرون است، هرچه با من اینجاست اندر این گوشه خاموش فراموش شده، ارغوان ارغوان ارغوان ارغوان تو بخوان نغمه ناخوانده من هوشنگ ابتهاج دیگر نفَـس نمانده در ایـن نای سـوخته محمد عابدینی در شب چشم تو میدیدم سحر روشن فردا را
ما یادمان هست که وقتی که سکّان شورای عالی امنیت ملی به دست دکتر جلیلی داده شد، در چه شرایطی بودیم. مدیریت ایشان، ضمن غلبه بر چالش ها، بحران و اختلافی در داخل کشور ایجاد نکرد، پشتوانه مردمی باقی ماند و ما در عرصه بین الملل به جایگاه ممتاری رسیدهایم که این ویژگی ایشان و همراهان ایشان هست که میتواند در این دوره خیلی جدی لحاظ شود. مردی از خویش برون آید و کاری بکند
آقا سعید میدانم این مسئولیتها برای تو از پینه های کفش کودک جنوب شهر هم بی ارزش تر است اما بیا تا گفتمان انقلاب راه امام و خط رهبری جاری باشد
افتاد چشم عاشق من بر مزار تو شکر خدا دوباره شدم همجوار تو اینجا به آه زائر تو غبطه می خورند در هر رواق، آینه های مزار تو روشن شده است چشم تماشای آفتاب هر صبح،با زیارت آیینه زار تو اطراف این ضریح پریخانه می شود از بس فرشته پرسه زند در مدار تو بغضم گره به پنجره فولاد می خورد زل میزنم به مرحمت بی شمار تو دریاترین،به ساحل درمان رسیده ام پهلو گرفت کشتی دردم کنار تو آهوی دل بهانه دام تو را گرفت صیاد من،رها نشوم بی شکار تو این رودهای اشک به لطفت امید بست چشم انتظار جوششی از چشمه سار تو پیچید در فضای حرم عطر زعفران گل کرد ذوق رایحه اش در بهار تو آقا ببخش واژه بهتر نداشتم مضمون،ردیف،قافیه ها وامدار تو سید مسیح شاهچراغ http://ashkeghazal.blogfa.com/
ارغوانم تنهاست
ارغوانم دارد می گرید
چون دل من که چنین خون آلود
هر دم از دیده فرو میریزد...
آسمان تو چه رنگست امروز؟
آفتابی است هوا؟
یا گرفته است هنوز؟
آسمانی به سرم نیست،
از بهاران خبرم نیست،
آنچه میبینم دیوار است.
آه، این سخت سیاه
آنچنان نزدیک است
که چو بر میکش از سینه نفس
نفسم را بر میگرداند.
ره چنان بسته که پرواز نگه
در همین یک قدمی میماند.
کورسویی ز چراغی رنجور
قصه پرداز شب ظلمانی است.
نفسم میگیرد
که هوا هم اینجا زندانی است.
رنگ رخ باخته است.
آفتابی هرگز
گوشه چشمی هم
بر فراموشی این دخمه نینداخته است.
کز دم سردش هر شمعی خاموش شده،
یاد رنگینی در خاطر من
گریه میانگیزد:
ارغوانم آنجاست
ارغوانم تنهاست
ارغوانم دارد می گرید
چون دل من که چنین خون آلود
هر دم از دیده فرو میریزد.
این چه رازی است که هر بار بهار
با عزای دل ما می آید
که زمین هر سال از خون پرستوها رنگین است
وین چنین بر جگر سوختگان
داغ بر داغ میافزاید
پنجه خونین زمین
دامن صبح بگیر
وز سواران خرامنده خورشید بپرس
کی برین دره غم میگذرند؟
خوشه خون
بامدادان که کبوترها
بر لب پنجره باز سحر غلغه میآغازند،
جام گلرنگ مرا
بر سر دست بگیر،
به تماشاگه پرواز ببر.
آه بشتاب که هم پروازان
نگران غم هم پروازند.
بیرق گلگون بهار
تو بر افراشته باش
شعر خونبار منی
یاد رنگین رفیقانم را
بر زبان داشته باش.
ارغوان،
شاخه همخون جدا مانده من.
در این ضـمیرِ خُدعـه گـرِ خـودفـروخـتـه
دیـگر پـری نـمانـده در این بـالِ سوخته
انـگار عـقـل و عـاطـفه را هـم فـروخته
عطرِ شهید گم شده در شهرِ سوخته
در کـوچه های نام و نـشـانی فـروخته
بانـگِ فـریب می وزد از حـلـقِ سـوخته
نفرین به فتنه گـر که وطـن را فـروخته
طرحواژه را در بلاگ دنبال کنید |